loading...
دو کبوتر....
همراه همیشگی بازدید : 3 سه شنبه 01 مرداد 1392 نظرات (0)

 

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود / هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود ...

آن چنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت / كه اگر سر برود از دل و از جان نرود...

هر چه جز بار غمت بر دل مسكين منست/ برود از دل من وز دل من آن نرود

گر رود از پى خوبان دل من معذورست/ درد دارد چه كند كز پى درمان نرود...

هر كه خواهد كه چون من نشود سرگردان / دل به خوبان ندهد وز پى ايشان نرود!!!!!

همراه همیشگی بازدید : 3 سه شنبه 01 مرداد 1392 نظرات (0)

کبوتری بودم که علم پرواز را نمی دانستم ولی در کنار کبوترهایی زندگی می کردم که دائم در حال پرواز بودند و به آسمان می رفتند؛ وقتی به پرواز آنها نگاه می کردم دل تنگ می شدم و به خدا می گفتم:

·        خدایا؛ ای کاش من هم مانند این کبوتران علم پرواز داشتم و به اوج می رفتم.!

پرواز نمی کردم اما از پرواز دیگران لذت می بردم؛ آنها به سوی آسمان و بالاتر از ابرها می رفتند و همه جا را از بالا مشاهده می کردند و دیدن این مناظر برایم زیبا و مسرت بخش بود زیرا حس پرواز را در وجود من  بیدار می کرد و مرا به رویای شیرین پرواز می کشاند.

مدتی گذشت تا روزی با یک پرنده، که پرواز را به خوبی می دانست آشنا شدم؛ او بسیار زیبا و مهربان بود؛ پرنده ای دوست داشتنی که وقتی متوجه علاقه ی من شد تصمیم گرفت مشکل مرا حل کند تا بتوانم پرواز کنم و به آرزوی دیرین خود برسم.

با شوق وصف ناپذیری به سویش شتافتم و دعوتش را پذیرفتم؛ سپس در کمال آرامش گفتم:

-            من علم پرواز نمی دانم و نمی توانم پرواز کنم؛ آیا می توانی کمکم کنی و به من پرواز بیاموزی؟

لبخندی زد و جواب داد:

-            به آسمان فکر کن و خودت را از زمین جدا کن و از درون، عاشق پرواز شو که جز این راهی نیست!

از حرفهای پرنده ی مهربان خیلی خوشحال شدم و مشتاقانه خودم را از زمین جدا کردم؛ ابتدا سخت بود و سنگینی اندامم تعادلم را به هم می زد اما رفته رفته با کمک پرنده مهربان پرواز را آموختم و توانستم با عشق به واقعیت پرواز برسم؛

حال مدتهاست که پرواز می کنم و در آسمان وزن جسمم را احساس نمی کنم؛ البته در آسمان باد و طوفان هم هست اما دچار طوفان شدن هم عالمی دارد که فقط آنکه پرواز می کند می داند و بس.

 

  الهی؛ شکرت که مرا از زمین جدا ساختی و لذت پرواز را نشانم دادی و پرنده ی مهربان را بر سر راهم قرار دادی.

       الهی؛ کمکم کن که به زمین نیافتم و به شوق وصل تو پرواز کنم.

همراه همیشگی بازدید : 3 سه شنبه 01 مرداد 1392 نظرات (0)

 

عاقبت یک روز مغرب، محو تماشای مشرق میشود

                                      عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود


شرط میبندم زمانی که نه زود است و نه دیر

                                      مهربانی حاکم کل دنیا میشود

 

تعداد صفحات : 10

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    --

    آمار سایت
  • کل مطالب : 97
  • کل نظرات : 39
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 3,547
  • کدهای اختصاصی